سید حمید از بچگی این گونه بود که اگر چیزی را می خواست، آن قدر تلاش و پا فشاری می کرد که به خواسته اش برسد. اگر تصمیم می گرفت حتما عملی اش می کرد.
کنار یکی از میدان های شهر دیدمش.
به او گفتم: تو نمی خواهی آدم شوی؟
گفت: چه طوری آدم بشوم؟
گفتم: فردا صبح قبل از هشت صبح بیا جلوی هلال احمر. می خواهیم برویم جبهه.
ساعت حرکت هفت صبح بود. ساعت را کمی عقب تر گفتم که نرسد. ساعت چهار صبح بود که دیدمش. برای اینکه از سفر باز نماند، از سر شب جلوی هلال احمر، منتظر نشسته بود.
پا برهنه در وادی مقدس، نویسنده و ناشر: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، چاپ اول- ۱۳۹۳؛ ص ۱۵ و ۲۹ و ۳۰٫
به این مطلب رای دهید.
00
لینک کوتاه شده