تركشها كه به آب ميخورد، ماهيها ميآمدند بالا. تقريباً هر روز بساط ماهيكباب به راه بود. ماهي درشتي از سقف سنگر آويزان بود. بوي ماهي كه به مشام گربه خورد، روي دو تا پا بلند شد. بدنش را حسابيكش داده بود. حسن هم دوربين عكاسي گردنش بود، عكسش را انداخت.
زير شيشهي ميزش عكسهاي قشنگي داشت، همه كار خودش و انگار كارت پستال بود.
کتاب یادگاران جلد ۴؛ فرزانه مردی، نشر روایت فتح، چاپ پنجم ۱۳۸۹؛ خاطره شماره ۳
به این مطلب رای دهید.
11
لینک کوتاه شده