برش هادوشنبه ۲۶ آذر ۱۴۰۳

عشق اول و آخر شهید رضا پناهی

کلام شهیدان: فرازی از وصیت نامه شهید سلیمانی : شهدا را در چشم، دل و زبان خود بزرگ ببینید، همانگونه که هستند. فرزندانتان را با نام آنها و تصاویر آنها آشنا کنید.

سال تحصیلی تازه شروع شده بود که شور اعزام درد دل رضا افتاد.

یک روز از مدرسه که آمد، گفت: مادر! من می خواهم به جبهه اعزام شوم. هر چه بهانه آوردم که سنت کم و قد و قواره ات کوچک است، زیر بار نرفت. می گفت: بعد از دستور امام مبنی بر پر کردن جبهه ها درنگ جایز نیست. من به شما ثابت خواهم کرد، علی رغم قد کوچکم قدرت جنگیدن با دشمن را دارم.
خیلی جدی نگرفتم.

یک روز آمد و گفت: من عاشقم. خواستم سر به سرش بگذارم. گفتم: لب تر کن همین امروز می روم خواستگاری.

می گفت: من عاشق خدا، ائمه و امام زمان (عج) شده ام و تا به معشوقم یعنی الله نرسم آرام نمی گیرم.

هر وقت مقابل خاسته اش مقاومت می کردم، می گفت: مادر! تو نمی خواهی خون بهای من خدا باشد.

پدرش حرفی نداشت؛ اما مراعات دل من را می کرد. حاضر شد در عوض نرفتن به جبهه برایش موتور و حتی ماشین بخرد؛ اما رضا واقعا عاشق شده بود.

یک روز گفت: من می توانم به جبهه بروم اما رضایت شما برایم مهم است. پدرش هم راضی شد. می گفت: رضا نه مال شما و نه مال من؛ بلکه برای خداست. راضی ام به رضای خدا. ظاهرا خدا می خواهد امانت دوازده ساله اش را پس بگیرد.

روز اعزام با وجود مخالفت مسئولین اعزام، سماجتش و البته اصرار من، کار خود را کرد. او همان طوری که پشت پیراهنش نوشته بود، مسافر کربلا بود.

راوی: مادر شهید
کتاب عارف دوازده ساله ؛ شهید رضا پناهی، نویسنده: سید حسین موسوی، ناشر: شهید کاظمی، چاپ دوم-زمستان ۱۳۹۸؛ صفحه ۳۷-۴۱٫

به این پست امتیاز دهید.
حتما بخوانید:  انجمن خیریه شهید احمد کشوری

مطالب زیر رو هم از دست ندید…

نظرات و ارسال نظر