برای مراسم عروسی یک لباس عروس سه هزار تومانی خریده بودیم. ساده آستین بلند و یقه کیپ. مادر آقا ولی تا دید، گفت: چرا این قدر ساده؟! آقا ولی هم یک شلوار قهوه ای پوشیده بود و کتی که ماردش به زور تنش کرده بود. وقتی آمد، ناراحتی را از نگاهش خواندم. او نه این لباس را، ساده می دید و نه از لباس های تنش راضی بود. او در لباس سبز و شلوار منطقه اش راحت بود.
وقتی هم مادرم به هر زرو و زحمتی بود، جهیزیه را فراهم کرده بود و برای اتاق مان پرده خریده بود، آقا ولی ناراحت شد.
گفته بود این کارها چیست؟
مامان گفته بود: همه این کارها برای این است که فامیل ها درباره جهیزیه حرف و حدیث درست نکنند.
ولی الله گفت: حساب آن ها با من.
مجموعه نیمه پنهان ماه، جلد ۹، چراغچی به روایت همسر شهید؛ نویسنده: مهدیه داودی، ناشر: روایت فتح، نوبت چاپ: یازدهم؛ ۱۳۹۵؛ صفحه ۲۰٫
به این مطلب رای دهید.
10
لینک کوتاه شده