داشتم براي نماز ظهر وضو ميگرفتم، دستي به شانهام زد. حسن باقری بود. سلام و عليك كرديم.
نگاهي به آسمان كرد و گفت «علي! حيف است تا موقعي كهجنگ تمام نشده، شهيد نشويم. معلوم نيست بعد از جنگ وضع چگونه شود. بايد كاري بكنيم.»
گفتم «مثلاً چه كار كنيم؟»
گفت «دو تا كار؛ اول خلوص، دوم سعي و تلاش.»
کتاب یادگاران جلد ۴؛ فرزانه مردی، نشر روایت فتح، چاپ پنجم ۱۳۸۹؛ خاطره شماره ۹۳٫
به این مطلب رای دهید.
32
لینک کوتاه شده