وصيت نامه شهيد سيدعبدالرضا موسوي خطاب به همسرش
پنج شنبه/۹ بهمن/۵۹
«الذين آمنو و هاجروا و جاهدوا في سبيل الله باموالهم و انفسهم اعظم درجه عندا… اولئك هم الفائزون، يبشرهم ربهم به رحمه منه و رضوان و جنات لهم فيها نعيم مقيم خالدين فيها ابد عندا… عنده اجر عظيم».
همسر عزيزم! رنج و درد بزرگ من اين بود كه برخلاف تو هرچه فكر كردم، ديدم هيچگاه در اين مدت نتوانستهام همراه و همسر خوبي براي تو بوده باشم. صحبت هايت به من دلداري داد و بر اميد و شوقم افزود و از آن طرف به بعد بود كه ديگر دوري تان و جدائي از شما برايم سنگين نيامد و ميدانم تو با اين حرفها و با اين همه تأكيد از لذت و راحتي در كنار هم بودنمان گذشتي و محروميت و رنج و فداكاري را پذيرفتي و بي شك شما (تو و فرزندم) كه زندگي و لذت و راحتي و همه چيزم هستيد، بايد فراموش ميشديد تا من بتوانم رها شوم و در راهي پرافتخار گام بردارم و چگونه خدا را سپاس بگذارم در زماني كه امتحان فرا رسيده است و ابتلا و محنت آغاز شده است.
با ايمان و اطمينان به تو، هر بند و باري را از پا و دوش خويش آزاد و رها ميبينم و تو مرا در رستن از چاه و چاله و بيراهه ياري دادي و اكنون دغدغه از دست دادن چيزي را، حتي تو و فرزندم، از دلم بيرون كشيدي و ناچارم نساختي كه از شريف ترين موهبت خدا، يعني «شهادت» روي برتابم؛ بلكه ياري فراوانم رساندي.
همسر عزيزم! تو هميشه برايم مايه اميد بودهاي و يار تنهائي و غربتم. اما محبوبم! اگر كسي بخواهد براي خدا خود را فدا كند، يا براي رهائي مردم، اسارت و مرگ خويش را بپذيرد و براي برخورداري محرومان بايد محروميت را بر خويش هموار سازد و در اين راه زن و فرزند اويند كه نخست فدا ميشوند و در اولين قدم، اين تويي كه بايد بار سنگين و شكننده را پس از من بر دوش برداري و من اكنون به داشتن تو خوشحال و اميدوار و سرافرازم.
همسر عزيزم! صديقه مهربانم! اينك كه به تو ميانديشم و بيشتر از لحظه هاي ديگر اميدوارم كه همچنان سخت و استوار و با ايماني لبريز يقين و اطمينان و دلبندي به وعده هاي خداوند، مسئوليت فاطمه را كه اميد و جان و علاقهام بوده، و فرصت آن را نيافتم كه مدتي آن را خوب ببينم و اولين تجربه خويش را شروع كنم، بر دوش برداري.
همسر محبوبم! صديقه صبور و آرام و مهربانم! چه سفارشي ميتوانم به تو داشته باشم؟ اميدوارم تو با از دست دادن من، هيچ كسي را از دست نداده باشي و مخصوصاً آن طوري كه مرا ميشناسي اميدوارم كه نبود من خلأیي در ميان داشتن هاي تو پديد نياورد.
صديقه عزيزم! از تو سخن گفتن هيچگاه برايم بس نيست و ميداني كه هرگز چنين سرنوشتي را براي تو و فرزندم دوست نميداشتم.
هيچگاه دوست نميداشتم نهالي را كه هنوز پا نگرفته و غنچهاي را كه هنوز نشكفته است، در تنهائي رها كنم؛ امّا عزيزم، تو خود خوب ميداني من قبل از اينكه به تو و فرزندم متعلق باشم، به انقلابم و به راهي كه مرا در ادامه اش سخت ياري دادهاي، متعلقم و تو بارها و بارها اسباب رهائي ام را از قيدهاي نفس فراهم نمودي و به راهم داشتي و اين است كه در عين حال كه سخت به تو و فرزندم عشق ميورزم و دوستتان دارم؛ ولي به راهي كه رفتهام بيشتر دل بستهام.
آري هرچند دور ماندن و غربت تنهائي دردناك است؛ ولي در عوض من به ياري خدا درِ راه طولاني سراسر افتخار را گشودهام و به لطف خدا و ياري و كمك فراوان تو، از دغدغه شما خود را رها حس ميكنم.
از خدا ميطلبم تا وقتي كه در صحنه پيكار حق و باطلم هيچگاه عشق به تو و فرزندمان لحظهاي بر انتخابم پرده نيافكند و مرا از صحنه افتخار بيرون نبرد.
اكنون كه وصيت نامهام را خطاب به تو به پايان ميبرم، اميدوارم كه نبودن من هيچ كمبودي براي تو و فرزندمان در زندگي پديد نياورد. وفاي محكم و دوستي استوار و روح پر از صداقت و پاكي تو را فراموش نميكنم.
خداحافظ – رضا
به این مطلب رای دهید.
12
لینک کوتاه شده