کتاب نیمه پنهان ماه، جلد سوم؛ حمید باکری به روایت همسر شهید
نویسنده: حبیبه جعفریان
ناشر: روایت فتح
تاریخ نشر: شانزدهم، ۱۳۹۵
تعادا صفحات: ۵۵؛ مصور
این کتاب روایت سردار سپاه اسلام، شهید حمید باکری به روایت همسرش؛ فاطمه امیرانی می باشد.
فاطمه امیرانی شناختی طولانی مدت از خانواده باکری ها داشته است. همسایه و هم بازی دوران دوران کودکی و برادر دوران نوجوانی، اکنون در نقش هسر و همراه زندگی مشترک دوباره ظاهر شده و آن محاسبات و تصورات دوران کودکی و نوجوانی را به هم ریخته است.
فاطمه امیرانی شخصیتی برون گرا و اهل خنده و شوخی و شیطنت و حمید باکری بر عکس وی، شخصیتی درون گرا، جدی و البته مظلوم است.
این کتاب روایتی واقعی از شخصیت خانوادگی سردار جنگ های چریکی، وارد کننده اسلحه به ایران در زمان رژیم ستم شاهی و معاون لشکر ۳۱ عاشوراست.
صفحات مفید کتاب، ۳۳ صفحه می باشد و از دوران آشنایی قبل از ازدواج تا شهادت و برخی وقایع بعد از شهادت حمید را روایت می کند.
از نکات مثبت کتاب، کوتاه و مختصر بودن و بیان خاطرات بدون اغلاق و پیچیدگی است.
اما در نقد کتاب چند نکته قابل توجه است:
یک: یک نواختی مطالب کتاب: کتاب بدون تیتر شروع می شود و با همین سبک به اتمام می رسد. تنها تغییری که در متن دیده می شود، نقل قول هایی از زبان نویسنده و در مورد همسر شهید است.
این سبک رایج و تکراری کتاب هایی است که با عنوان «نیمه پنهان ماه» از سوی این ناشر چاپ می شود.
دو: تاریخ مند نبودن وقایع: خیلی از وقایعی که نقل شده، بدوم ذکر تاریخ است و در برخی موارد فقط سال وقوع ذکر شده است.
مثلا در بیان آخرین روزهای منتهی به شهادت حمید، در صفحه ۳۵ و ۳۶ آمده است:
یکی دو هفته بعد از رفتنش، تماس گرفت و با هم صحبت کردیم…. یک شب همان طور که آسیه را روی پایم گذاشته بودم، انگار خوابم برد.و در خواب و بیداریاحساس کردم، جنازه حمید روی زمین است و یک عراقی با پا زد به او. صبح روز بعد همین که تلفن همسایه بالائی مان زنگ زد، من دویدم بالا؛ گفتم مرا می خواهند … گفتم: امروز بابای مان شهید می شود.
اگر در اول کتاب، تاریخ شهادت ذکر نبود، از متن کتاب چیزی معلوم نمی شود.
و یا در صفحه ۴۰ آمده است که:
هنوز قم بودیم که یک روز از طرف بنیاد شهید یک ارزیاب فرستاندن و صورت اموال هر دو خانواده را بر می داشتند.
از این عبارت خروج از قم معلوم است اما به زمان آن هیچ اشاره ای نشده است.
سه: بیان مقطوع برخی خاطرات: احساس می شود برخی خاطرات از هم جدا شده اند. اگر سر هم بودند شاید بهتر می نمود.
مثلا در صفحه ۲۸ آمده است:
دفتری که قرار گذاشته بودیم در آن اشکالات هم را بنویسیم، تقریبا همیشه با ایراد های من پر می شد. حمید می گفت: تو به من بی توجهی. چرا اشکالات مرا نمی نویسی؟
و در صفحه ۲۸ بعد از ذکر نمازهای شان در اهواز ، گویا ادامه همین داستان آمده است.
بعضی وقت ها هم، نمازش که تمام می شد،سر سجاده اش می نشست – بدون اینکه بخواهد حرفی بزند. قدش هم بلند بود و انگار بخواهد تواضع کند، سرش را کمی خم می کرد. این طور وقت ها من مثل بچه های شلوغ کاری که قرار است تنبیه شوند، منتظر می نشستم تا او حرف بزند. می دانسیتم وقتی این کار را می کند، قرار است درباره چیزی از من توضیح بخواهد… .
در حال که بحث ثبت ایرادها و بیان نصیحت های بعد از نماز، بیشتر متوجه فضای ارومیه است نه فضای اهواز.
مطالعه این کتاب، افقی را بر روی خواننده می گشاید که تفاهم زوجین و همراهی آنها با همدیگر می تواند رنگی الهی به خود بگیرد و آنها می توانند همدیگر را جهت رسیده به کمال یاری کنند؛ چه جنگ باشد یا نباشد. چرا که این نوع زندگی جهاد است و شهادت را در جهاد دهند نه در جنگ.
پیوندهای مرتبط:
برش هایی از این کتاب را اینجا می توانید مطالعه بفرمایید.
به این مطلب رای دهید.
01
لینک کوتاه شده