کتاب ملاقات در فکه؛ زندگی نامه شهید حسن باقری (غلام حسین افشردی)
نویسنده: سعید علامیان
نشر: سوره مهر
نوبت چاپ: سوم- ۱۳۹۷
شماره صفحات: ۳۳۵ صفحه- مصور
در یک نگاه:
کتاب حاضر علاوه بر پیشگفتار که نگاهی است از انتها به شهید حسن باقری- گرچه شهدا انتها ندارند- و بیان سبک کار و تلاش نویسنده کتاب است و بخش تصاویر که سی تصویر از شهید، خانواده، همکاران و برخی صفحات کار شده شهید در روزنامه جمهوری اسلامی، در بردارند ۲۲ فصل است که از کودکی شهید تا شهادتش ادامه پیدا کرده است.
سه فصل ابتدایی کتاب به روایت کودکی، نوجوانی و ایام تحصیل شهید پرداخته است. فصل چهارم و پنجم به روایت پیروزی انقلاب و روزهای پر تلاش خبرنگاری شهید پرداخته، از فصل ششم تا انتهای کتاب روایت گر حسن باقری دفاع مقدس در ۲۳۸ صفحه می باشد.
این کتاب را می توان زندگی نامه نظامی حسن باقری نامید.
هم چنان که نویسنده خود بیان داشته، این کتاب خلاصه سه جلد زندگی نامه شهید باقری در ۲۰۰۰ صحه می باشد که هشت سال زمان برده است. تلاش و کوشش نویسنده در این کتاب قابل تقدیر است. وی تا جایی که ممکن بوده سعی کرده روایت هایی دست اول از شهید را ارائه کند.
برشی صفحه ۱۰ و ۱۱ کتاب.
در این سال ها توفیق داشتم با ۴۵ راوی که اغلب آنها از فرماندهان عالی مقام سپاه و ارتش بودند گفت و گو کنم خاطرات حدود همین تعداد مصاحبه هم توسط دستیار طرح سرکار خانم مریم نوری به انجام رسید همچنین اسناد بی شماری از نوشته های حسن باقری شامل یادداشتها نامه ها و گزارشهای روزانه جنگ را مطالعه کردم. در نهایت خاطرات شفاهی ۱۷۰ راوی و اسناد مرتبط به تألیف سه جلد کتاب مجموعه خاطرات حسن باقری در ۲۰۰۰ صفحه انجامید.
در کتاب حاضر از خاطرات شفاهی ۶۵ راوی بهره گرفته شده است. در بین راویان خاطراتی از شهیدان محمد ابراهیم همت، مهدی زین الدین، مهدی باکری، حمید معینیان، داوود کریمی و علی صیاد شیرازی آورده ام.
گشت و گذاری در کتاب:
از ویژگی های این کتاب، روایت سیر تطور جنگ تحمیلی و سبک مقابله جمهوری اسلامی و مخصوصا سپاه پاسداران با این پدیده است. از آنجایی که شهید باقری از همان روزهای ابتدایی جنگ وارد عرصه مبارزات جدی با هجوم های وحشیانه ارتش بعث عراق شده است، نویسنده در قالب بیان شخصیت نظامی شهید، توانسته تاریخ جنگ را در این با زبانی نسبتا قابل فهم برای جوانان به شرح بنشیند.
برشی از صفحه ۱۳ کتاب:
مخاطب این کتاب ۲۸ ماه از تاریخ جنگ را در زندگی حسن باقری میبیند که شامل ابتدای جنگ تا عملیات های بزرگ و مهم می شود. نهایت سعیم این بود که رویدادهای عملیاتی و روایتهای جنگی را از پیچیدگی و نگاههای تخصصی نظامی دور نگه دارم تا خواننده جوان کتاب با سهولت بیشتری در جریان اتفاقات جنگ و فراز و نشیب های آن قرار گیرد
در کنار بیان حوادث و وقایع جنگ و سیره نظامی شهید، برخی حواشی کوتاه از زندگی شهید هم تبیین شده است. مانند ازدواج و برخی خصوصیات اخلاقی.
به واقع ازدواج برای حسن باقری نه متن زندگی که حاشیه ای بیش نبوده است. جنگ همه متن زندگی او را پر کرده بود و اولویتی جز آن وجود نداشت. برای یک رزمنده ای که شب و روزش پای نقشه و کالک عملیاتی یا شناسایی های طاقت فرسا می گذشت، مرداد ۱۳۶۰ تا بهمن ۱۳۶۱ نمی تواند بیش از یک حاشیه باشد. خدا می داند مجموع این زندگی مشترک بیش از یک ماه بوده است یا نه؟!
برشی از صفحه ۳۰۸ و ۳۰۹ کتاب:
خانم پروین داعی پور یک سال چند ماه با غلام حسین زندگی مشترک داشت. هرچند که جنگ بر زندگی آنها سایه انداخته بود… خانم داعی پور به عنوان مسئول بسیج خواهران و غلام حسین در پایگاه گلف و قرارگاههای نصر و کربلا و خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله و سلم به شدت درگیر جنگ بودند؛ اما همان فرصتهای اندک انباشته از زندگی بود.
از ویژگی های جالبی که درباره شهید در کتاب اشاره شده است این که هر چیزی که برای دیگران ممکن است جلوه داشته باشد و برخی دیگر برایش سر و کله می شکنند حسن اصلا توجهی به آن عنوان نداشت.
برشی از صفحه ۵۳ و ۵۴ کتاب:
پس از تعطیلی موقت دانشگاه ها آیت الله شهید دکتر بهشتی در خرداد ۱۳۵۹ پیشنهاد کردند که بعضی دانشجویان انقلابی دانشکده حقوق دانشگاه تهران یک دوره کارآموزی ببینند و استخوان بندی دادگستری را تشکیل دهند. از جمله کسانی که در لیست دانشجویان خط انقلاب مطرح شد، غلام حسین افشردی بود. او به طور مستمر و منظم به کلاس های کارآموزی می آمد. اساتیدی چون آیت الله جوادی آملی، آیت الله موسوی اردبیلی، آیت الله محقق داماد و خود دکتر بهشتی و دو نفر دیگر از قضات درس علمی میدادند و اصول تدریس می کردند. اما غلام حسین افشردی چندان دل به این جلسات نبست. غلام حسین آن جلسات را رها کرد. چون دنبال چنین شغلهای این بود یا اصلا به فکر شغل نبود. دریافته بود که انقلاب در آن موقعیت حساس نیاز به فکر و قلم او دارد.
هجده ماه خبرنگاری حسن باقری در آن سال های گرگ و میش انقلاب، به اندازه هجده سال خیلی های دیگر خبر و گزارش و تکاپو و رشد و بالندگی داشت. او خبرنگاری بود که به آن نه با دیده شغل که به عنوان یک رسالت برای ارتقای ایمان انقلابی آحاد جامعه اسلامی بود. از طوفان طبس گرفته تا گزارش های سفر لبنان و الجزایر همه و همه روج تعهد به انقلاب اسلامی بود.
برشی از صفحه ۷۳ تا ۷۵کتاب:
غلام حسین در این سفرنامه همواره از همراهی و همدلی مردم لبنان با امام و انقلاب اسلامی نوپای ایران یاد کرده است.
او در بازدید از محله مسلماننشین برج البراجنه بیروت نوشته است:
اولین مشخصه که از بدو ورود به محل جلب توجه میکرد شعارها عکس ها و نوشته های روی دیوارها بود بسیار جالب بود که هنوز چند ماهی از تصویب آرم جمهوری اسلامی ایران نگذشته و هنوز خود ادارات جمهوری اسلامی از این آرم در بالای اوراق و ساختمان ها استفاده نمی کنند و گذرنامه ای که با آن به لبنان رفتیم، دارای آرم شاهنشاهی است؛ اما در یک منطقه مسلمان نشین در بیروت آرم های جمهوری اسلامی ایران با پیستوله روی دیوارها نقش بسته است.
نکته دیگر همدلی مردم نسبت به رهبری انقلاب اسلامی ایران؛ یعنی امام خمینی است همه جا عکس امام در کنار عکس امام موسی صدر بود.
او هم چنین در بازدید از روستای کفر تبعنیت شهر صور نوشته است:
از یک پیرزن روستایی پرسیدیم: آیا امام خمینی و ایران را می شناسی؟ گفت: مگر می شود که مسلمانی نام امام خمینی را نشناسد؟
وقتی پرسیدم: توقع تو از امام خمینی چیست؟ گفت هیچ چیز از او نمی خواهم فقط وجودش سلامت باشد برای من کافیست من برای او از خدا سلامتش را طلب میکنم.
به آسانی قابل درک نیست با این همه گرفتاری، تنها سلامتی امام را خواستند. باید از این صحنه ها درس بگیریم.
غلامحسین در همین رابطه نتیجه می گیرد و می نویسد:
احساس من در این دیدارها این بود که ارتباط های عمیق بسیاری، بین مردم مسلمان لبنان با ملت مبارز و مسلمان ایران وجود دارد؛ به خصوص عشق مسلمین لبنان به امام خمینی؛ اما از سوی ایران توجه چندانی به لبنان نمی شود؛ نه اینکه تنها کمک مادی نمی کنیم. چون از همه کشورهای عربی به طایفه های مختلف کمک می شود. عربستان به همه طرفهای قضیه کمک مالی میکند؛ از شیعیان و سنی ها گرفته تا مسیحی ها؛ ولی مسئولین سیاست خارجی ما تاکنون توجه چندانی نکرده اند و گاه بعضی اظهارنظرهای غیرمسئولانه حتی وضع را بدتر کرده است.
آنچه مهم است صدور ایدئولوژیکی انقلاب اسلامی است که امام خمینی فرمودند که هر کجا این انقلاب صادر شود مسئله حل است.
از ویژگی های دیگر کتاب، گزارش ها و دست نوشته های شهید و همچنین مصاحبه های دست اولی است که از فرماندهان درباره شهید حسن باقری از جمله شهید مهدی زین الدین، شهید مهدی باکری و فرماندهان دیگر ذکر شده است.
برشی از صفحه ۱۳۱ کتاب:
حسن در آغاز سال ۱۳۶۰ این موضوع (لزوم تغییر روش جنگ) را ابتدا در جلسه ای با فرماندهان در میان گذاشت. جمله کوتاه او در دفتر یادداشت در چکیده آن جلسه است: باید به خود جرات داد این نوع جنگیدن به درد نمی خورد باید استراتژی جنگ عوض شود.
در قسمتی از توصیفات شهید همت درباره شهید باقری آمده است:
برشی از صفحه ۲۲۸ کتاب:
وقتی طرح عملیاتی را توجیه میکرد. بدون شک همه میپذیرفتند و مطلب برای شان جا می افتاد. انسان حس می کرد، آنچه حسن باقری میگوید به همه جوانب و گوشه و کنارش پی برده است. حرف از روی هوا، عدم شناخت و تجربه و (عدم) تخصص نیست؛ حتی در جلساتی که بحث مانور عزیزان ارتش بود، همیشه حرفش مصداق داشت . کسی جلوتر از او حرف نمی زد و این نشانه تدبیر و مدیریت او بود.
شهید حسن تهرانی مقدم هم درباره شهید حسن باقری می گوید:
برشی از صفحه ۲۳۱ و ۲۳۲ کتاب:
پس از شهادت دکتر مصطفی چمران حسن باقری، نامه ای به من داد. به استانداری رفتم و خمپاره های متعلق به ستاد جنگهای نامنظم را تحویل گرفتم. در پاییز سال ۱۳۶۰ موضوع تمرکز آتش را با حسن باقری مطرح کردم. رفتم گفتم در آتش پشتیبانی مشکل داریم. نباید پراکنده و بی هدف باشیم. باید تطبیق آتش برقرار کنیم. گفتم آتش داریم ولی آتش مان فرمان ندارد. سیستم ما نیاز به مدیریت و تمرکز آتش دارد.
حسن به قدری باهوش بود که بلافاصله طرحم را تکمیل کرد کار توپ خانه را از عملیات بیت المقدس شروع کردیم. یک عده نیروهای باهوش و پابرهنه در جنگ بودند. فرماندهان جنگ با هوش و درایت جنگ را مدیریت کردند. دست خالی بودیم ولی مغزهای متفکری مثل حسن باقری حضور داشتند. در جنگ با راندمان بالای ۹۲ درصد میجنگیدیم. حسن آدمی بود که می توانست تحول و پویایی ایجاد کند.
توصیفی از شهید مهدی زین الذین
برشی از صفحه ۱۰۳ کتاب:
حسن تنها کسی بود که در ابتدای جنگ، برای دیدن دورنمای تمام وسعت زمین به نقشه توجه داشت؛ اما فقط به نقشه اکتفا نمیکرد؛ بلکه به زمین می رفت و از نقشه استفاده میکرد. ابتدای جنگ هیچ کس به نقشه اهمیت نمی داد؛ حتی مورد استهزاء قرار گرفت ولی او هیچ وقت رنجیده خاطر نمیشد. با لحن و کلام خوب توضیح می داد و آنها را شرمنده خودش می کرد.
از نکات جالب کتاب، ذکر برخی مشاهدات عینی از اوضاع فرماندهی در ارتش عراق است که با مقایسه آن با فرماندهی شهدای عزیزی چون غلام حسین افشردی، خیلی نکته ها به دست می آید:
برشی از صفحه ۲۷۹ و ۳۰۳ کتاب:
در مرحله دوم عملیات (محرم) با اصغر کاظمی مسئول عملیات قرارگاه کربلا به منطقه عملیات رفته بودیم. وقتی به قرارگاه فرماندهی تیپ عراق رسیدیم، به یک چراغ والور روشن برخوردیم که روی آن ماهی تابه ای قرار داشت و چند تخم مرغ در حال پختن بود و ظاهراً فرمانده عراقی فرصت خوردن صبحانه را پیدا نکرده بود. با اصغر کاظمی نیمروی گرم فرمانده را با نان تازه ای که توی سفره بود خوردیم .
سنگر فرماندهی یخچال پر از گوشت و میوه و مخلفات و یک تلویزیون رنگی آلمانی داشت.
اما حسن …
صبح روز نهم بهمن در قرارگاه بودم. غلام حسین افشردی با حاج محمد پیش بهار داخل یک کانکس نقشه هوایی پهن کرده بودند و نقاطی را پیاده میکردند. غلام حسین رو به من کرد و گفت: حاجی! چیزی دارید بخوریم؟ هر چه گشتم چیزی پیدا نکردم.
گفتم چیزی توی قرارگاه نمانده، الان می روم از آشپزخانه شهید چمران نان و مربا میآوم. خواستم سوار ماشین بشوم، اشاره کرد که لازم نیست.
مقداری نان کپک زده جمع شده بود. چند تکه نان را برداشت. با سر چاقو کپک ها را پاک کرد و خورد و خداحافظی کرد و به همراه چند نفر دیگر رفت.
دو ساعت نگذشته بود دیدیم علی خرمدل با موتور آمد. پیاده شد و سرش را به دیوار می گوبید. پرسیدم چه خبر شده؟ گفت غلام حسین افشردی شهید شد.
کتاب روایتگر صادقی است که حاصل مصاحبه های قدیم و جدید با افرادی است که مستقیما با شهید باقری تعامل و ارتباط داشته اند و آنچه را که خود از او دریافته اند را به مخاطب عرضه کرده است.
از ویژگی های دیگر کتاب، روایت مثبت نماست. شاید بتوان این را کمبودی برای کتاب دانست. بدین معنی که فرماندهی که در رده بالای مدیریتی جنگ حضور دارد، حتما شاهد برخی صحنه های ترس و یا احیانا بی اعتقادی به مقابله جدی با ارتش بعث و یا خیانت مسئولان نظامی و غیر نظامی را مشاهده می کند؛ اما هیچ سخنی از این رفتارها بیان نشده است. در کش و قوس همین کم کاری هاست که افراد خدوم و پرکار و بی مدعایی خود نمایی می کنند.
عملیاتی هایی مثل آزاد سازی سوسنگرد و عملیات نصر که منجر به شهادت شهید سید حسین علم الهدی و یارانش شد حرف هایی شنیدنی دارد.
تنها روایت قابل توجه کتاب از این صحنه ها، نامه آیت الله خامنه ای به تیمسار ظهیر نژاد است:
برشی از صفحه ۱۲۰ و ۱۲۱ کتاب:
شب دوشنبه ۵۹/۰۸/۲۶ ساعت یک و ده دقیقه:
سرکار سرهنگ قاسمی فرمانده لشکر ۹۲ زرهی اهواز
با سلام
شنیدم تیمسار ظهیرنژاد به شما تلفن کرده اند که تیپ ۲ فردا وارد عمل نشود مگر بنابه امر. منظورشان امر آقای رئیس جمهور است. من این عدول از تصمیم عصر را قابل توجیه نمی دانم. این به معنای تعطیل یا به ناکامی کشاندن عملیات فردا است. استعداد دشمن چنان است که آن دو گروهان پیاده یارای کار درستی در برابر آن ندارند و اگر تیپ وارد عمل نشود در حقیقت تک انجام نگرفته است. صبح، اگر برای تصمیم نهایی بخواهیم منتظر آمدن تیمسار ظهیرنژاد بمانیم وقت خواهد گذشت. جوانان ما در سوسنگرد حداکثر تا صبح مقاومت خواهند کرد و صبح زود اگر ما قدری بار دشمن را سبک نکنیم، همه نابود خواهند شد و شهر کاملا سقوط خواهد کرد. خلاصه اینکه به نظر و تشخیص ما کار باید به همان روال که عصر صحبت شد، پیش برود و تیپ آماده باشد که صبح وارد عمل شود؛ در غیر این صورت مسئولیت سقوط سوسنگرد با هر کسی است که از این تصمیم عدول کرده است.
سید علی خامنه ای
در کنار همه محاسن کتاب دست اول بودن غالب گزارشات و خاطرات چشم نوازی. نویسنده با خیلی از راویان مطالب کتاب، مستقیما مصاحبه کرده است و در کنار ذکر نقطه نظرات راویان، پاورقی های مفیدی هم درباره شخصیت آنها دارد. تلاش نویسنده در گردآوری مطالب قابل ستایش و تقدیر است.
سخن آخر:
شهید غلام حسین افشردی، وسعتی خاص دارد. اندازه واقعی این شهید عظیم، فقط زمانی که در کنار بزرگ مردانی چون حاج احمد متوسلیان، مهدی زین الدین، مهدی باکری و بلند قامتان دیگر قرار گرفته باشد قابل لمس است. کسی که این بزرگواران خود را شاگردش می دانند و درخدمتش شاگردی می کنند، در افقی بسیار بالاتر از فهم ماست.
برشی از صفحه ۱۲۷ کتاب:
شهید مهدی زین الدین:
(در عملیات نصر) به فکر پدافند سوسنگرد بودیم. برادر حسن آمد و با همدیگر رفتیم. حدود ۱۰۰ تانک دشمن می آمد. او بدون هراس از این همه تانک ایستاده بود و به من میگفت: باید فکری کرد. دوست داشتم همانجا سلاح مان را در دست بگیریم و جلو برویم؛ اما او ما را از این کار باز می داشت می گفت: باید سنجیده عمل کنیم و چاره کنیم. باید سوسنگرد را تدارک کرد. آینده نگری از خصوصیات حسن بود. او میتوانست در بدترین شرایط حالات و اعصاب خودش را کنترل کند.
شهید محمد ابراهیم همت:
قرار بود تیپ حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم را روز ۱۸ بهمن تشکیل دهیم در آن جلسه نشسته بودیم که نقشه ای به دیوار زده شد. برادر باقری پای نقشه رفت و شروع به صحبت کرد. برادرمان حاج احمد اشاره دستی به من زد و گفت حاجی! این ها روی نقشه میجنگند یا روی زمین. نکند این جا در جنوب روی کاغذ می جنگنند.
برای ما که توی خط کمتر از نقشه استفاده میکردیم، جا نیفتاده بود که قبل از عملیات این چنین بنشینند و روی نقشه کار کنند. قبل از عملیات فتح المبین، بارها شاهد بودیم که ایشان می آمد سرکشی میکرد و گزارش میگرفت و میگفت اینطور بشود یا آن طور بشود. از صلابت و اندیشهاش مشخص بود میتواند که خط خوبی در حرکت های جنگ ایجاد کند.
یکی از ویژگی های یک فرمانده تدبیر و اندیشه اوست. فرماندهی که غیر از مسائل اعتقادی و انسانی اش، در شیوه جنگ، انسانی باتجربه، طراح و ذهن و اندیشه اش روی جنگ متمرکز شود، خودش را به جای نیروی پیاده چه بسیجی چه سربازی بگذارد که میخواهد در میدان نبرد با دشمن بجنگد، طرحش منطبق با واقعیت باشد، از تئوری و مسائل کاغذ بازی بگذرد و از روی تدبیر، تعقل، و واقعیت کار کند. خدا شاهد است میان فرماندهان ما تعقل، اندیشه و طراحی برادرمان شهید باقری بی نظیر بود.
این شهید عزیز را در حقیقت می توان عقل سرخ دفاع مقدس و منطق مصفای عرصه جهاد نامید. بزرگ مردی که در عین داشتن روحی لطیف، هرگز اجازه نداد تعقل و منطقش، محکوم احساسات گردد و تمام دغدغه اش بار بر زمین مانده انقلاب بود. دغدغه ای که هنوز هم صدای هل من ناصر ینصرنی اش بلند است. باید گوش ها را دستی کشید تا عاقل گردند و بشنوند صدای حسن را از حنجره تاریخ. انقلاب اسلامی مرهون جان فشانی های این ستارگان درخشان آسمان اخلاص و جوان مردی است.
پیوندهای مرتبط:
برش هایی از این کتاب را در اینجا مشاهده بفرمایید.
به این مطلب رای دهید.
10
لینک کوتاه شده