برش هادوشنبه ۲۶ آذر ۱۴۰۳

معرفی و بررسی کتاب بر فراز آسمان؛ زندگی نامه و خاطرات شهید علی اکبر شیرودی

کلام شهیدان: فرازی از وصیت نامه شهید سلیمانی : شهدا را در چشم، دل و زبان خود بزرگ ببینید، همانگونه که هستند. فرزندانتان را با نام آنها و تصاویر آنها آشنا کنید.

کتاب بر فراز آسمان؛ زندگی نامه و خاطرات سر لشکر خلبان شهید علی اکبر شیرودی

نویسنده: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی

ناشر: نشر شهید ابراهیم هادی

نوبت چاپ: ششم (اول ناشر) ۱۳۹۵

تعداد صفحات: ۱۹۲ صفحه- مصور

کتاب حاضر روایت زندگی و زمانه شهید علی اکبر شیرودی از سنین کودکی و نوجوانی تا جوانی و شهادت می باشد. در آخر کتاب هم، ۲۷ تصویر از شهید شیرودی و یادمان شهادت و خانواده اش در هشت صفحه ارائه شده است که به طراوت کتاب می افزاید.

یکی از جلوه های بزرگ نمایی شهدای  دفاع مقدس، لا پوشانی برخی افت و خیزهای شهدا می باشد. در برخورد با این آفت، نویسنده برای فرار از نشستن گَرد بر رخ قهرمان کتابش، فقط نقاط درخشان قهرمان قصه اش را به تصویر می کشد؛ اما روایت صادقانه افت و خیزها از ویژگی های این اثر می باشد.

در بخشی از کتاب، به دوران نوجوانی شهید شیرودی و تحصیلات دوران دبیرستانش در تهران پرداخته شده است. در این دوران، اخلاق و رفتار شهید شیرودی از آن فضای مذهبی خانواده زاویه می گیرد و نگرانی هایی را برای آنها ایجاد می کند. این حالت تا زمان آشنایی شهید بزرگوار با شهید احمد کشوری ادامه پیدا می کند. آشنایی با این شهید عزیز تحولی خاص در شیرودی ایجاد کرده و او را به دامن محبت امام و انقلاب می کشاند.

روایت صفحه ۲۲ و ۲۳ کتاب چنین است:

جوانی که هیچ راهنمایی در کنارش نبود. با رفتن خواهر، تنها همدم اکبر همان دوستان مدرسه شدند. این رفقا کم کم در او تأثیر گذاشتند. روحیات و رفتار اکبر تغییر کرد! حرف ها و حتی چهره ظاهری او، به آنها شباهت پیدا یافت! اکبر بیشتر وقت خود را با این دوستان می گذراند.

… یک بار وقتی به شیرود آمده بود، تغییر حالاتش را حس کردیم! حرف هایش تعجب داشت. می گفت این طور که نمی شه. من تنهام. شاید برم در یکی از ادارات دولتی یا ارتش استخدام بشم. از ارتش تعریف می کرد. تعجب کردم.

گفتم: اکبر خودتی؟! تو تا چند وقت پیش به شاه و حکومت فحش می دادی، حالا می خوای بری تو ارتش شاهنشاهی استخدام بشی؟ تو به جشن های ۲۵۰۰ ساله انتقاد داشتی. در مقابل خاندان سلطنتی موضع می گرفتی …

گفت: دوستام دارن می رن تو ارتش استخدام بشن، من هم می خوام برم هوانیروز.

یکی دیگر از ویژگی های مثبت کتاب، متن روان و خالی از پیچیدگی های ادبی است که به ارتباط خواننده با کتاب و شخصیت آن سرعت می بخشد؛ اما در کنار این، پاراگراف های یک یا دو سطری کتاب هم باید دیده شود. این پاراگراف ها گرچه برای خواننده بد نیست؛ چرا که او را از متن نمی رنجاند؛ اما متن را از لحاظ ظاهری و ادبیاتی قدری به هم می ریزد.

نویسنده در ابتدای کتاب، عناوین فهرست ها را با عنوان داستان معرفی کرده و این، به خواننده القا می کند که هر یک از بخش های کتاب در بردارند یک داستان و یا لا اقل یک روایت درباره شهید است؛ اما در برخی از بخش ها چنین نیست. به طور مثال صفحه ۲۵ کتاب با عنوان هوا نیروز؛ دوستان و خانواده شهید عنوان بندی شده است. متن، اما درباره وضعیت هوانیروز در ارتش و ورود باگرد جنگی به آن و همچنین وضعیف جذب و استخدام در آن صحبت شده است و ارتباطی با شهید پیدا نمی کند. به نظر می رسد جای این بخش ها بیشتر در مقدمه یا پاورقی و یا توضیحات آخر کتاب می باشد.

هر چه آتش کوره انقلاب و جنگ شدیدتر می شود، شیرودی هم با هیجان بیشتر خودش را وقف امام و انقلاب می کند و در نتیجه دشمنی ها با او شدیدتر می شود. یکی از نتایج این دشمنی ها، تصمیم ضد انقلاب به ترور ایشان می باشد که با جان فشانی یک بسیجی خنثی می شود.

این داستان در صفحه ۵۳ و ۵۴ به روایت اسد آمندخت چنین است:

بسیجی به سرعت خودش را روی نارنجک انداخت! تا آمدیم به خود بیاییم و فکری بکنیم، کار از کار گذشته بود. نارنجک منفجر شد؛ اما به هیچ یک از خلبان ها آسیبی نرسید. خون کف وانت راه افتاد. دوستان، بسیجی غرقه به خون را چرخاندند، تا از وضع او اطلاع پیدا کنند. وقتی شکم پاره شده و روده های بیرون افتاده اش را دیدم، طاقت نیاوردم. دیوانه وار، هر چه بد و بیراه بود به زبان آوردم.

وحشت زده و ناراحت بودم. سر جوان بسیجی فریاد کشیدم: چرا نارنجک را بیرون نیانداختی؟

خلبان هادیان مرا محکم چسبیده بود. با این حال دلم می خواست یقه جوان بسیجی را بگیرم و محکم توی گوشش بزنم که چرا خودش را روی نارنجک انداخته؟!

جوان بسیجی وقتی سر و صدای من خوابید، در حالی که به شدت از درد به خود می پیچید، لبخندی زد و جواب داد: جان هزار نفر مثل من فدای شیرودی و شما خلبان ها.

بعد نفسی کشید و ادامه داد: راهی بهتر از این بلد نبودم. اگر نارنجک را بیرون می انداختم، مردم بی دفاع کشته می شدند.

یکی از ویژگی های کتاب های روایی این است که کشکول مانند نوشته شده و در ضمن روایت زندگی شهید روایت هایی از دیگران نیز به خواننده تحویل می دهد. در این کتاب از  شهدای دیگر هم چون بسیجی سابق الذکر، شهید کشوری و برخی خلبان های دیگر نیز به تناسب روایت هایی به میان آمده است.

تصویری که در این کتاب از شهید والا مقام شهید شیرودی ارائه شده تصویری زیبا و غم بار است. زیبا از این جهت که مراحل سیر یک انسان از همین کوچه پس کوچه ها تا قلل رفیع عزت و کرامت را به تصویر می کشد و شوق زائد الوصفی در درون انسان مشتاق به راه می ندازد و غم بار است از آن جهت که هر چه رشد یک سالک نمودار تر شده، دشمنی ها افزون می گردد. خیانت ها و زخم های دشمنان خودی هم که التیامی ندارد.

اما یادمان باشد خیانت ها و ضربات گاه مهلک دوست نماها، را ماهائی می بینیم که عقب مانده ایم و اسیر تاریکی ها. آنکه نور الهی در فرا رویش قرار دارد، آن قدر زیبایی در آن می بیند که حاضر نیست لحظه ای از آن فارغ شود و نیم نگاهی به پشت سر و درون تاریکی ها بیاندازد. اصلا تاریکی که دیدن ندارد. او باید نگاهش به جلو باشد، به آن نوری که خداوند در جلوی چشمانش قرار داده. اصلا نور آمده تا تاریکی ها دیده نشود. اگر قرار بود انسان تاریکی ها را ببیند، نور معنا نداشت.

به امید روزی که ما جا ماندگان هم، از مرحله تاریکی ها عبور کرده، به نور برسیم و فقط متوجه همان باشیم که رسول خداوند هادی به سمت ماست.

پیوندهای مرتبط:

برش ها و خاطراتی از این کتاب را اینجا ملاحظه بفرمایید.

به این پست امتیاز دهید.
حتما بخوانید:  کمک در کارهای خانه در سیره شهید علی اکبر شیرودی

مطالب زیر رو هم از دست ندید…

نظرات و ارسال نظر