آمده بود خواستگاری. نمی دانست که دیشب هم دوست صمیمی اش خواستگار این خانه بوده است.
پدرم پرسید: دیشب یکی از همکاران تان هم به اسم ناصر شیری آمده بود، چقدر می شناسیدش؟
کاظم شروع کرد به تعریف و تمجید از حسن خلق و روی خوش و جمال و وقار او؛ گویی اصلا رقیبش نیست.
آن قدر از ناصر تعریف کرد که بابا نظرش روی او مستحکم شد.
اما تقدیر شب بعد هم او را کشاند به این خانه، برای خواستگاری دختر کوچکتر.
چه دل پاک و مهربانی داشت این کاظم.
راوی: اکرم حاج ابوالقاسمی؛ همسر شهید
مجموعه نیمه پنهان ماه، جلد ۲۶، رستگار به روایت همسر شهید، نویسنده: نجمه طرماح، ناشر: روایت فتح، نوبت چاپ: اول- ۱۳۹۵ ؛ صفحات ۲۲ و ۲۳٫
به این مطلب رای دهید.
10
لینک کوتاه شده