خیلی به شهید ناصر کاظمی علاقه داشت. او را خودش کشف کرده بود. دانشجوی تربیت بدنی بود و در درگیری های خوزستان و سیستان آب دیده شده بود و حالا آورده بودش کردستان. شده بود فرمانده سپاه پاوه و در سمت فرماندهی تیپ ویژه شهدا شهید شد. حالا خوابش را دیده بود.
خواب دیدم در یک کانالی با هم به سمت دشمن در حرکت بودیم. رسیدیم به خاکریزی که آخر کانال بود. ناصر مثل برق و باد از آن گذشت و من مانده بودم که چه طوری رد شد. خاکریز بلندتر از آنی بود که بتوانم رد شوم. مدتی بعد ناصر برگشت. دستم را گرفت و مرا مثل پر کاه کشید بالای خاک ریز.
سبک شده بودم. پایین را که نگاه کردم تاریک و ترسناک بود.
فاصله بین این خواب و شهادت میرزا خیلی نبود.
ناصر برای دستگیری اش آمده بود.
کتاب غریب غرب؛ روایتی کوتاه از زندگی شهید بروجردی، نویسنده: عباس رمضانی، ناشر: روایت فتح، نوبت چاپ: اول- ۱۳۸۹؛ صفحه ۱-۲ و ۶۵٫
به این مطلب رای دهید.
21
لینک کوتاه شده