گوشه حیاط یک اتاق نمدار کوچک بود، فقط یک تخت داخلش جا گرفته بود. به قدری کوچک که فقط مصطفی در آن جا می شد. کسی را داخلش راه نمی داد، حتی برادرش علی را.
اگر می خواست راه هم بدهد جایش نمی شد. فقط به اندازه خودش بود و خدا. جایی بود برای خلوت های عاشقانه اش با خدا.
کتاب یادگاران، جلد هشت؛ کتاب ردانی پور، نویسنده: نفیسه ثبات، ناشر: روایت فتح، تاریخ چاپ: چهارم- ۱۳۸۹؛ صفحه ۳۹٫
به این مطلب رای دهید.
00
لینک کوتاه شده