آقا مهدی وقتی در سپاه ارومیه بود، در اکثر فعالیت های بچه ها شرکت می کرد. حتی نگهبانی هم می داد.
نصف شب بلند می شد و می آمد و می گفت: چرا مرا بیدار نکردید؟
می گفتیم: برای چه؟
می گفت: برای نگهبانی. نمی خواهید ما از این ثواب بهره ای ببریم.
وقتی می گفتیم: مگر ما مرده ایم که شما نگهبانی بدهید.
می گفت: نقل این حرف ها نیست. همه ما باید امنیت اینجا را حفظ کنیم.
راوی: صمد عباسی
کتاب نمی توانست زنده بماند؛ خاطراتی از شهید مهدی باکری، نویسنده: علی اکبری، ناشر: صیام، نوبت چاپ: اول؛ بهار ۱۳۸۹؛ صفحه ۱۸٫
به این مطلب رای دهید.
10
لینک کوتاه شده