برش هادوشنبه ۲۶ آذر ۱۴۰۳

جبران اشتباه در سیره شهید مصطفی ردانی پور

کلام شهیدان: فرازی از وصیت نامه شهید سلیمانی : شهدا را در چشم، دل و زبان خود بزرگ ببینید، همانگونه که هستند. فرزندانتان را با نام آنها و تصاویر آنها آشنا کنید.

روایت اول:

دژبان بود، اما هنوز ریشش در نیامده بود. لباس سپاه به تنش زار می زد.

از مصطفی کارت خواست، نداشت. می خواست برود تو. اسلحه اش را گرفت سمت مصطفی. پیاده شد، زد تو گوشش. زنجیر را انداخت. ایستاد کنار.

مصطفی دستش را روی شانه اش گذاشت. گفت« دردت آمد؟» بغض کرد، سرش را برگرداند.

گفت« نه آقا! طوری نیست. » بغلش کرد. دست کشید به سرش. بوسیدش. نشست روی زانوهایش، تا هم قد او شد. گفت « بزن تو گوشم تا بروم».

روایت دوم:

🔰آن روز مصطفی خیلی عجله داشت. با هم وارد اردوگاه شدیم. نگهبان جلوی در، جلوی ماشین را گرفت و چون ما را نمی‌شناخت، اجازه ورود نمی‌داد.

🔺مصطفی عصبانی شد و برخورد تندی کرد و وارد شد. وقتی حرکت کرد، نگاهی به مصطفی کردم و گفتم: «برای چی تند برخورد کردی؟ نگهبان تازه به جبهه اومده شما رو هم نمی‌شناخت».

🔺مصطفی ماشین را متوقف کرده و به عقب نگاه کرد. بعد هم از ماشین پیاده شد و به سراغ جوان نگهبان رفت صورتش را بوسید و معذرت‌خواهی کرد. جوان هم که فهمیده بود ایشان از فرماندهان است، خندید و گفت طوری نیست.

🔺مصطفی ادامه داد: «می‌دانید چه کسی به من فهماند که اشتباه کردم. این حاج‌آقا که تو ماشین نشسته به من گفت که اشتباه کردم».

🔺جوان نگاهی به من کرد و سلام کرد. مصطفی ادامه داد: «اگر ما از روحانیت جدا نشویم، همه اشکالات کار خودمان را می‌فهمیم. روحانیت متعهد حلّال مشکلات است».

🔺این رفتار آقا مصطفی بسیار درس‌آموز بود. او هم پا روی نفس خود گذاشت و عذرخواهی کرد و هم حق مرا رعایت کرد.

کتاب یادگاران، جلد هشت؛ کتاب ردانی پور، نویسنده: نفیسه ثبات، ناشر: روایت فتح، تاریخ چاپ: چهارم-  ۱۳۸۹؛ صفحه ۷۴٫

کتاب مصطفی ؛زندگی‌نامه و خاطرات شهید مصطفی ردانی پور، نویسنده و ناشر: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، چاپ ششم- ۱۳۹۴؛ ص ۱۰۰-۹۹٫

به این پست امتیاز دهید.
حتما بخوانید:  وصیت نامه شهید مجید قربان خانی

مطالب زیر رو هم از دست ندید…

نظرات و ارسال نظر