در گرماگرم عملیات والفجر دو مأمور شدیم به تصرف ارتفاعات معروف به تپه شهید برهانی. درگیری با سنگرهای بالای تپه به درازا انجامید. عراقی ها با هلی کوپتر مهمات و مواد مورد نیاز به سنگرهای خود می رساندند. صبح که شد سنگرهای ما یک به یک مورد هجوم قرار گرفت.
به علت وضعیت خاص منطقه، نه نیروی کمکی می توانست به ما ملحق شود و نه جابجایی مجروحین و دریافت آب و غذا ممکن بود. خیلی از بچه ها با لب تشنه بر روی تپه شهید شدند. چند نفری که زنده اما مجروح بودیم، خودمان را از بالای بلندی به پایین پرتاپ کرده و از محاصره دشمن خارج شدیم. بعد از مدتی پیاده روی به رودخانه رسیدیم و سیراب شدیم؛ اما راه را گم کرده بودیم.
از علامت هایی که موقع آمدن گذاشته بودیم خبری نبود. بچه ها امیدشان به من بود. به بچه ها گفتم: ما فقط یک راه داریم. ما یک امام غایب داریم که خودشان فرموده اند در سخت ترین شرایط به داد شما می رسیم. آن راه این است که هر کدام در یک جهت راه بیفتیم و با قطع امید از همه اسباب طبیعی با اخلاص امام زمان (عج) را صدا بزنیم. حتما خود حضرت و یا دوستان شان به داد ما خواهند رسید.
در همین حین که بچه مشغول ناله یا صاحب الزمان بودند، سراغ یکی از مجروحین رفتم که نابینا بود. او وقتی به رودخانه رسیده بود؛ وقتی می خواست پایش را داخل آب بگذارد، پوتین هایش را روی آب گذاشته بود و حالا پابرهنگی هم به دردهایش اضافه شده بود. به هر ترتیبی بود او را به نیروها ملحق کردم. یکدفعه از دور چند نظامی با لباس پلنگی را دیدم، همه مخفی شدیم. نزدیک تر که آمدند، خیلی خوشحال شدم. از نیروهای گردان خودمان بودند.
آنها وقتی پوتین های خونین آن بسیجی نابینا را روی آب مشاهده کرده بودند، به دنبال ما آمده بودند و فریادهای یا صاحب الزمان به ما رسانده بودشان.
خطاب به بچه ها گفتم: بچه ها! دید امام زمان (عج) ما را تنها نگذاشتند و کمک مان کردند.
راوی: شهید تورجی زاده
کتاب یا زهرا سلام الله علیها؛ زندگی نامه و خاطرات شهید محمد رضا تورجی زاده، نویسنده: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، ناشر: امینیان، نوبت چاپ: ششم- آذر ۱۳۸۹؛ صفحات ۵۹-۷۵٫
به این مطلب رای دهید.
22
لینک کوتاه شده