تازه وارد اردوگاه غواصان لشکر در نزدیکی سد گتوند شده بودیم. کریم مطهری نیا جوانی را با دست نشان داد که می گفت: از آن جوان های با معرفتی است که هم می جنگد و هم درس طلبگی می خواند. تو چارتِ سازمانیِ اشک و دعاست. گویا مهره مار دارد و بچه ها را اسیر خودش کرده است.
جوان کلمن قرمز رنگی دست گرفته بود و در گرمای ۴۵ درجه جنوب به بچه ها آب خنک می داد. آب را که با لبخند می داد دستشان ذکر «یا عظشان» از آنها طلب می کرد.
وقت نماز هم که می شد کلمن را کناری گذاشت. عمامه ای به سر گذاشت و آمد جلوی بچه ایستاد و نماز خواند. بچه ها به راستی ساعد گردان می دانستندش. می گفتند از زمانی که وارد گردان شده نماز صبح بچه ها یک دقیقه هم پس و پیش نشده است.
کتاب غواص ها بوی نعنا می دهند؛ نوشته حمید حسام؛ نشر شهید کاظمی؛ جاپ اول ناشر-بهار ۱۳۹۸ ؛ صفحه ۱۶-۱۵ و ۱۹٫
به این مطلب رای دهید.
00
لینک کوتاه شده