آقا مصطفی فرمانده گردان مان بود. همیشه جلوتر از نیروهایش بود. صبح گاه هایی که برقرار می کرد به دل می چسبید. هر روز قبل از همه بیدار بود. همه را به خط می کرد و جلوتر از همه می دوید و می خواند:
آی عاقلا آی عاقلا بیاید بیرون از خونه
مارو تماشا بکنید به ما می گن دیونه
از کوچیکیم تا به حالا یه دو ست خوبی داشتم
به پای این دوست خوبم، زندگی مو گذاشتم…
وقتی هم قبل از عملیات بدر، در هور مشغول تمرین بلم سواری می کردیم، جانش بود و بچه هایش. به اندازه تک تک بچه ها راه می رفت و کار می کرد. موقع به آب انداختن قایق ها اولین نفر توی آب بود. اصلا تا وقتی خودش بود، نمی گذاشت نیروهایش خیس شوند. با آنکه خستگی و سرما امانش را می برید، چفیه اش را دور سرش می بست و تا ابروهایش پائین می کشید؛ اما دم نمی زد.
کتاب مربع های قرمز ؛ خاطرات شفاهی حاج حسین یکتا، نوشته زینب عرفانیان، ناشر: نشر شهید کاظمی، نوبت چاپ: دوم بهار ۱۳۹۷؛ صفحات ۱۵۸-۱۵۹ و ۱۶۱٫
به این مطلب رای دهید.
11
لینک کوتاه شده