حاج احمد آمد طرف بچهها. از دور پرسيد«چه شده؟»
يک نفر آمد جلو و گفت: «هر چه به او گفتيم مرگ بر صدام بگوید، نگفت. به امام توهين کرد، من هم زدم توي صورتش.»
حاجي يک سيلي خواباند زير گوشش.
گفت: کجاي اسلام داريم که ميتوانيد اسير را بزنيد؟!
اگر به امام توهين کرد،بحث دیگری است؛ اما تو حق نداشتي بزني اش.
کتاب یادگاران، جلد ۹؛ کتاب متوسلیان،نویسنده: زهرا رجبی متین، ناشر: روایت فتح، نوبت چاپ: پنجم، ۱۳۸۹؛ خاطره شماره ۲۴٫
به این مطلب رای دهید.
00
لینک کوتاه شده