جلال شبی سوار اتوبوس بود، از اصفهان به سمت قم. اکثر مسافران خواب بودند و راننده نوار ترانه مبتذلی گذاشته بود.
آرام و مؤبانه به راننده گفت: اگر ممکن است آهنگ حرام را خاموش کنید و یا صدایش را کم کنید؟
راننده با تمسخر گفت: اگر ناراحتی پیاده شو!
تصمیم سختی بود. گفت: اگر صدای نوار را کم نمی کنی، پیاده می شوم.
راننده سریع ترمز کرد و در را باز کرد و گفت: بفرما.
می گفت: با توکل به خدا پیاده شدم و معنویتی عجیب در خودم حس می کردم. اتوبوسی برایم نگه داشت. پس از سوار شدن، راننده با گرمی و صفا از من استقبال کرد. آن حادثه بشارتی از جانب خدا برایم بود.
کتاب جلوه جلال، نوروز اکبری زادگان، نشر ستارگان درخشان، چاپ اول، ۱۳۹۵، ص ۳۹ و ۴۰٫
به این مطلب رای دهید.
20
لینک کوتاه شده