اعتماد به نفس عجیبی داشت. یک گروه درست کرده بودیم. می خواستیم در بسیج دانشگاه کار علمی کنیم. قرار شد هر کس توانست از یک سازمان پروژه بگیرد، بیاورد گروه.
مصطفی دوستی داشت که شده بود مشاور فرمانده مهمات سازی. هماهنگ کرد رفتیم پیش فرمانده. هر چه را که فرمانده میگفت ساختهایم، مصطفی هم میگفت: ما هم می توانیم بسازیم.
اسلحه ای ساخته بودند که ماشه اش مشکل داشت. روی رگبار که می گذاشتند، داغ می کرد و از کار می افتاد. دنبال این بودند با یک آلیاژ سبک پلیمری که مقاومت حرارتی اش بالا باشد، برایش ماشه بسازند.
مصطفی سریع گفت: آقا ما می سازیم.
فرمانده کپ کرده بود.
کتاب یادگاران، جلد ۲۲؛ کتاب احمدی روشن، نویسنده: مرتضی قاضی،ناشر: روایت فتح، تاریخ چاپ: چاپ نهم- ۱۳۹۳؛ خاطره شماره ۱۵٫
به این مطلب رای دهید.
42
لینک کوتاه شده