عبد العلی با جان و دل مطیع امام بود. وقتی می خواست قسم بخورد فقط می گفت: به جان امام.
برش اول:
سال ۱۳۶۳ قرار شد یکی از رزمندگان شاخص جهاد به دیدار خصوصی امام خمینی (ره) برود. این آرزوی همه رزمندگان بود؛ دیدار خصوصی که جای خود داشت، برای دیدار عمومی؛ همین که نگاهشان به چهره نورانی امام بیفتد، سر از پا نمی شناختند.
تصمیم گرفتیم عبد العلی را بفرستیم. وقتی پیشنهاد خود را مطرح کردیم با کمال تعجب نپذیرفت.
وقتی علت را پرسیدیم، گفت: «امام رهبر همه مسلمانان دنیاست و باید فکر و ذکرش را مصروف همه مسلمان ها کند. حاضر نیستم حتی یک لحظه هم وقت ایشان را بگیرم».
برش دوم:
فاصله عملیات خیبر و عید نوروز بود و فرماندهان ترس این داشتند که اگر رزمندگان به مرخصی بروند، جبهه ها خالی شود و عراق حمله کند. امام به رزمنده ها پیام دادند که «عید شما زمانی است که پیروز شوید. در کنار فرماندهان و هم رزمان تان بمانید و منطقه را خالی نکنید».
در همین زمان، عبد العلی به همراه دو نفر از دوستانش به خاطر مجروحیت در بیمارستان بستری بودند. خبر آمد که مرخص شده اند. حال و روز شان را که دیدم، حال مساعدی نداشتند و لباس های شان خونی بود.
وقتی از چگونگی ترخیص از بیمارستان می پرسیدم، طفره می رفتند. بهشان تکلیف کردم که برگردند بیمارستان.
گفتم: شما خود مجروحید و چند نفر باید مراقب شما باشند. هر چه اصرار کردند قبول نکردم.
آخر سر عبدالعلی گفت: ما وقتی پیام امام را شنیدیم از بیمارستان فرار کردیم. بگذارید بمانیم اگر عملیات نشد بر می گردیم.
گفتم: امام به سالم ها پیام داده اند نه شما.
عبد العلی گفت: حرف آخرم را می زنم. فردای قیامت روی پل صراط جلوی شما را می گیرم که چرا نگذاشتید بمانم؟
این را که گفت، حقیقتا کم آوردم و تسلیم شدم.
راوی: صادق طالب باغبانی و رضا استادیان
کتاب فردی مستضعف بودم؛ خاطرات شهید عبد العلی مرادی. نویسنده: انجمن فرهنگی هنری شهید بهروز محمدی. ناشر: دفتر نشر معارف. نوبت چاپ: اول-۱۳۹۲٫ صفحات ۳۸ و ۳۴-۳۶٫
به این مطلب رای دهید.
01
لینک کوتاه شده