چند نفر پاسبان آمدند میدان بار و به بهانه گوسفندهای طیب به وی اهانت کردند. خون طیب بود جوش آمد و سیلی محکمی به پاسبان زد و مردم ریختند سرشان و ماشین شان را هم آتش زدند. با دعوت طیب، مردم بازار را تعطیل کردند و سمت خیابان نخست وزیری به راه افتادند.
طیب با اسد الله علم دیدار کرد و با برکناری رئیس کلانتری و شهردار ناحیه همه چیز خاتمه یافت.
در این تظاهرات وقتی طیب جلوی ساختمان رسید، چند نفر از مأموران او را به داخل ساختمان دعوت نمودند. او قبول نمی کرد.
گفتند: فعلا بیا ناهار بخوریم تا بعد. ایشان گفته بود: با وجود جمعیتی که دنبالم آمده اند، تنها خوری نمی کنم.
ساعتی بعد چند کامیون ارتشی دور مردم را گرفتند و برای همه جمعیت غذای ارتشی تقسیم کردند. همه کنار خیابان ناهارشان که خورش قیمه بود خوردند و پدرم رفت داخل ساختمان.
راوی: بیژن حاج محمد رضا؛ فرزند شهید
کتاب سه شهید؛ مصاحبه هایی در مورد شهیدان طیب، اندرزگو و رجایی، نویسنده: حمید داود آبادی، ناشر: نشر شهید کاظمی، نوبت چاپ: اول-۱۳۹۵؛ صفحه ۱۹-۲۰٫
به این مطلب رای دهید.
11
لینک کوتاه شده