برش اول:
همه دور هم نشسته بوديم. اصغر برگشت گفت«احمد! تو که کاري بلد نيستي. فکر کنم تو جبهه جاروکشي ميکني،ها؟»
احمد سرش رو پايين انداخت،لبخند زد و گفت: «اي… چیزی در همين مايه ها.»
از مکه که برگشته بود، آقاي فراهاني يک دسته گل بزرگ فرستاده بود در خانه يک کارت هم بود که رويش نوشته شده بود: «تقديم به فرمانده رشيد تيپ بيست و هفت محمد رسول الله،حاج احمد متوسليان.»
برش دوم:
یک گروه خبرنگاری حاج احمد را گیر انداخته بودند و ازش مصاحبه می گرفتند. وقتی دورشان شلوغ شد، حاجی اشاره به رزمنده ها کرد و گفت: «ما که کاره ای نیستیم. این ها عملیات کرده اند. بروید با این ها مصاحبه کنید».
با اینکه دوربین ول کنش نبود، سوار جیپ شد و رفت.
کتاب یادگاران، جلد ۹؛ کتاب متوسلیان،نویسنده: زهرا رجبی متین، ناشر: روایت فتح، نوبت چاپ: پنجم، ۱۳۸۹؛ خاطره شماره ۴۷ و ۸۹٫
به این مطلب رای دهید.
11
لینک کوتاه شده